نعمتش را سپاسداري کن

شاعر : اوحدي مراغه اي

زو زيادت بخواه و زاري کننعمتش را سپاسداري کن
کامهاي دگر طفيل بودچون به شکر و ثبات ميل بود
کم شراب مزيد نوشي توزانکه در شکر اگر نکوشي تو
هم بدل شکر اين بضاعت کنهم به تن شکر استطاعت کن
ديدن عجز از آنکه شکر خداستشکر دل رحمت و خلوص و رضاست
کار کردن به اختيار و به جبرشکر تن خدمت و تحمل و صبر
به زبان عذر آن ببايد خواستاز دل و تن چو شکر گردد راست
دست در دامن رسول زنيگر ز دانش در قبول زني
خواجه دارد لواي حمد به دستديگر آن را لواي شکري هست
جان او برکشد به حمد آوازآنکه شد چشم او به منعم باز
جز به شکرش زبان بدر نکندو آنکه از نعمتش گذر نکند
کو ترا بشنواند اين آوازخويشتن را متابع او ساز
بشنود هر زمان خطابي نوگر شود خاطرت خطاب شنو
تا نبخشي به مصطفي دل و هوشاين خطابت نيايد اندر گوش
راه يابي به کار خانه‌ي رازلهجه‌ي او اگر بيابي باز
نشناسي، هر آنچه خواهي گويدر شناساست اين سخن را روي
از براي ضمير دراکانسر به مهرست سر اين پاکان
که ازو دور نيست چنبر غولديو را نيست تاختن بر گول
سر بيدار در کمند آردپاي دانندگان به بند آرد
جز به توفيق نيست، يا اخلاصاز دم و دام اين نهنگ خلاص
تا ز کردار خود خجل نرويکوش تا بي‌حضور دل نروي
پي دل رو، که کار دل دارداندرين پرده بار دل دارد
علم جان را بر آسمان آردعقل دل را به علم بنگارد
نام کفران مبر، که عاق شويشکر کن، تا شکر مذاق شوي
حق يک شکر نا توانستنغايت شکر چيست؟ دانستن
پيش انعام او نيارد سنگشکر ما گر رسد به هفت اورنگ